امیرمحمدامیرمحمد، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 27 روز سن داره

ماه پیشونی

وای وای دوباره واکسن

پسر نازم چهار ماهه شدی و باید واکسن چهارماهگیت روبزنی. از چند روز قبل دوباره نگرانی به سراغم اومد واسترس زیادی داشتم که چی میشه وچقدر باید درد بکشی وگریه کنی.... اما صبح شنبه 12 مهر پایان چهارماهگی: صبح زود بیدار شدم وحاضر شدم وبعد لباسای تو رو پوشوندم که بیدارشدی وکلی سرحال بودی ومی خندیدی. خاله جون زنگ زد که باهامون بیاد وکمک کنه که من قبول نکردم وگفتم تنها میریم. باهم رفتیم و تو راه بیدار بودی وبا دقت به اطراف نگاه می کردی و مدام به مامان لبخند میزدی. تومرکز بهداشت وقتی که نوبت ما بود برای واکسن زدن خوابت گرفته بود ودوست داشتی بخوابی وهمش غر میزدی وبا صدای بلند یه چیزایی می گفتی که نمی دونم چی بود... منم بی ت...
13 مهر 1393

کوچه خاطرات 4

من عاشق شدم..... عاشق لحظه های قد کشیدنت و هرروز بزرگ تر شدنت عاشق دستان کوچکی که با بخشیدنت به زندگی ام نگرانی های زندگی را از یادم برده است عاشق گرمای تنت وقتی که کودکانه در آغوشم جای می گیری وصف ناپذیر است زمانی که به چشمانم می نگری و با نگاه و لبخندت در عمق جانم جای می گیری پاییز فصل عاشقی است اما با تو تمام فصل ها عاشقم عاشق بودنت عاشق نفس کشیدنت پاییزت مبارک نفسم چهارماهگیت مبارک   گل نازم چهارماهه شدی. در این ماه یک سفر رو تجربه کردی. سومین دوره واکسن ها رو زدی.  برای اولین بار موهاتو کوتاه کردی و کلی کارای دیگه: یاد گرفتی بچرخ...
12 مهر 1393
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ماه پیشونی می باشد